جدول جو
جدول جو

معنی دس بدس - جستجوی لغت در جدول جو

دس بدس
دست به دست، یکی پس از دیگری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ پِ بِ دِ)
عم ّ خسرو اول انوشیروان که به امر او بهلاکت رسید. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه یاسمی ص 267) ، در ترکی زبانک شرم زنان. چوچله. دلاّق
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ دَ)
عاشق هرجایی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(لِ بُ)
نام جزیره ای در دریای اژه یا بحرالجزائر. داریوش بزرگ آن را تسخیر کرده است. (ایران باستان ج 1 ص 655 و 692). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: نام اصلی جزیره مدللی است. رجوع به مدللی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
ابن عمروجهنی هم سوگند بنی ساعده بن خزرج. (از الاصابه ج 1 قسم اول ص 186). یکی از انصار و صحابه است و در غزای بدر حضورداشته. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به منتهی الارب و الاستیعاب و امتاع الاسماع ص 63، 65، 76 و بسبسه شود، بیل زدن و هموار کردن زمین شخم کرده. (ناظم الاطباء). رجوع به بساردن و شعوری ج 1 ورق 207 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ / بَ بَ / بِ بِ)
کلمه ای است که بدان گوسفندان را خوانند و شتران را زجر کنند و ناقه را انس دهند برای دوشیدن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از خاندان و خانه خود آواره شده. بی خانمان آواره سرگردان خانه بدوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بدو
تصویر دو بدو
فقط دو تن بدون شخص ثالث: (دو بدو نشستند و گفتگو کردند)، دو تا دو تا (دو بدو وارد شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
دستی دستی، از روی قصد به عمد، آوایی که برای به راه انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
یگانه شدن، متحد شدن، دست در دست یکدیگر گذاشتن، با دست
فرهنگ گویش مازندرانی
دسترس، امکان و توانایی
فرهنگ گویش مازندرانی
دست بسته، از کار افتاده و ناتوان، دست بند زنانه، درگیر کار
فرهنگ گویش مازندرانی
صرف نظر کن، در گذر
فرهنگ گویش مازندرانی
دست شکسته، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
دست بسته
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ کوچک صیفی کاری، باغچه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
از شدت نگرانی وامانده شدن، از سر واشده، پر و لبریز شدن ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
درنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار افتاده، وامانده
فرهنگ گویش مازندرانی
سوت زدن به کمک کف دو دست و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم و هم چشمی
فرهنگ گویش مازندرانی
وقت تلف کردن، درنگ کردن، چیزی را دست به دست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی